احساس



همه تو تکاپواند

یکی دنبال تکمیل سفره هفت سینشه

یکی دنبال ست کردن لباسای عیدشه

یه عده دارن برنامه مسافرتشونو می چینن و آماده سفرشون می شه

یه عده.

اما تو، تو کنج تنهایی خودت، از این همه دست و پا زدنای مردم تعجب می کنی و هیچ حسی به این تحویل سال نداری.

فقط می دونی یه سال بزرگ تر شدی

یه سال به مرگ نزدیک تر شدی

یه سال از همه خاطراتی که پشت سر خودت داری، دورتر شدی.

آخرِ سال خوبی نبود، خیلی ها پر کشیدن

و یکی از اون خیلی ها، دقیقا چند روز مونده به بهار، افشین یداللهی بود.

درسته که مرگ، ناگهانیه، اما این خیلی ناگهانی تر بود، جای ایشون و هنرشون  خیلی خالی می مونه

اما چه می شه کرد، نظم دنیا همینه و همه چی برنامه داره

حتی رفتنامون.

خدایا حال دلامونو خوب کن.

خودت می دونی این یکی از دعاهای همیشگیمه.

ایشاالله تعطیلات به همه خوش بگذره.

و بهار زیبایی رو آغاز کنیم.

دیگه 95 به طور حقیقی هیچوقت تکرار نخواهد شد مگر در ذهن هایمان.


30 اسفند 95.


#خودنوشت


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

امنیت 2015 baghebloru doostaneh ♡☆Lady Miraculous Fanfic☆♡ ماورا فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی شايد سخن حق زَواف | زبان و ادبیات فارسی قلب شکسته irantut